سیدحسن اسلامی اردكانی بعد از یك جلسه كاری، گپی دوستانه بین همكاران در می‌گیرد و از هر دری سخن می‌رود. بعضی شروع می‌كنند به شوخی كردن با یادداشت‌های من و اینكه «در ستایش جزییات» هم شد تیتر! هر كس چیزی می‌گوید، اندك‌اندك بحث جدی می‌شود و نوعی شقاق و دوگانگی در جمع پدید می‌آید. عده‌ای موضع می‌گیرند و اشكالات ریز و درشت یادداشت‌های مرا بر می‌شمارند و عده‌ای هم «مذبوحانه» از من دفاع می‌كنند. از منتقدان می‌خواهم هر چه به ذهن‌شان می‌رسد درباره این یادداشت‌ها بگویند. اول ایرادها جزیی است كه آن یادداشت این‌جوری بود و این یكی آن‌جوری. اما به تدریج مشخص می‌شود كه یادداشت‌های من یك اشكال اساسی دارد. یكی از همكاران، پس از كمی تعارف و تعریف می‌گوید: «مشكل اصلی این یادداشت‌ها این است كه شما در هیچ یك انگشت اتهام را متوجه كسی نمی‌كنید!» كمی این اشكال را با خودم مزه‌مزه می‌كنم، بعد چند نمونه را نام می‌برم كه در آن یادداشت این را گفتم و در این یكی آن را! و مثال‌های نقض را بر می‌شمارم. اما حریف قانع نمی‌شود و معتقد است كه اصولا من در نوشته‌هایم عادت ندارم كه یقه كسی را به عنوان متهم بگیرم و او را بر كرسی اتهام بنشانم. می‌پرسم: حالا این خوب است یا بد؟ پاسخ روشن است. خیلی بد است! باید همواره در هر نوشته‌ای انگشت اتهامی متوجه كسی كنم. یاد نامه امیل زولا می‌افتم كه در جریان محاكمه درایفوس خطاب به مقامات فرانسوی نوشت: «من متهم می‌كنم.» زان پس این سبك نگارش الگویی شد برای برخی متفكران و برای داوری درباره نوشته‌های دیگران. كمابیش این همكار درست می‌گفت. من در نوشته‌هایم «متهم نمی‌كنم» چون نه خود را دادستان می‌دانم نه بازجو. همان مفتش اعظم داستایوفسكی، كه حتی قادر بود كه عیسی مسیح را متهم كند، برای همگان كافی است. آری، من خودم را طلبكار نمی‌دانم و متهم نمی‌كنم. شاید برعكس خودم را مدیون هم بدانم. اما چرا باید ما اینقدر در پی این الگوی متهم كردن باشیم و هر گاه دست به قلم می‌گیریم باید حتما به قصد اتهام زدن باشد، نه همدلی یا همدردی، یا مشاركت، یا روشنگری یا قبول مسوولیت، یا حتی توصیف صرف؟ چرا زبان نوشتار ما همواره طلبكارانه است، از عالم و آدم متوقع هستیم، جز از خودمان؟ یاد تقسیم‌بندی آقای شفیعی‌كدكنی می‌افتم كه از دو نوع روشنفكر نام می‌برد: «الف. روشنفكر نمی‌خواهم. ب. روشنفكر چه می‌خواهم.» گروه اول فقط در پی نفی و انكار هستند. كافی است كسی با مادرش قهر كند و سپس جزو این دسته شود. صادق هدایت از این دسته است. گروه دوم در پی تاسیس هستند، مانند تقی‌زاده و ارانی. اینان به تعبیر شفیعی‌كدكنی «سازندگان این سرزمینند.» با این حال جامعه ما برای گروه اول كف می‌زند و فرنگی‌ها دسته اول را تشویق می‌كنند. لیكن گروه دوم كارشان سخت‌تر و ماندنی‌تر است. (محمدرضا شفیعی‌كدكنی، با چراغ و آینه، تهران، سخن، 1390، ص 572). در جامعه به‌ شدت قطبی ‌شده ما كه همه به خوبی بلدند نقش دادستان را بازی كنند و انگشت اتهام را متوجه دیگران كنند، كمترین كاری كه از سر مسوولیت می‌توان انجام داد، آن است كه فتیله متهم كردن را پایین بكشیم و كمی هم نقش متهم را بازی كنیم. از آن بهتر آنكه از این بازی تكراری دادستان و متهم خارج شویم و با نگاهی متفاوت و همدلانه به مسائل جامعه بنگریم.